رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

رادمهر

نازنین تر از هر نازنینی...

فکر می کردم فقط منم که دوست دارم همه اش تو بغلم باشی، همه اش دستت تو دستم باشه، یه جوری خلاصه تن نازنینت رو نوازش کنم اما تو از من خیلی جلوتری... موقع خواب حتما باید دست بندازی گردنم ، اگه رو پام باشی باید دستامو بگیری من از شل شدن دستات می فهمم که خوابت برده... بعضی وقتا یهو خودتو می ندازی بغلم و لپتو می مالی به لپم ، می یای صورتتو می چسبونی رو صورتم... دقیقا همین موقع هاست که می خوام زمان متوقف شه، و اون دستای کوچولو تو دست من بمونه، اون صورت لطیف تر از گل رو صورتم بمونه، اون وجود نازنین محکم بهم بچسبه... اینا برای این گفتم که وقتی بزرگ شدی، مرد شدی و دست مامان دیگه کنار دست مردونه ات انقدر بزرگ نبود که هر دو تا دستت رو قایم کنی توش،...
31 شهريور 1392

جدی می گم...

کرم دست و صورت مامان بزرگ رو برداشتی و گفتی مامان از این برام بزن؛ منم مثلا برات زدم، گفتی: نه جدی می گم برام بزن!!!!!!!!!!! عصر منتظر بودیم تا بابا جون بیاد بریم بیرون، اومدی می گی الان بریم بیرون، گفتم یه کوچولو صبر کن می ریم، گفتی نه الان بریم خلاصه ....تا این که گفتم فکر کنم الان هاپو تو خیابونه ها؛ رفتی پشت پنجره و از شانس من همون موقع یه خانم با هاپوش داشت می رفت؛ داد زدی مامان فکر کنم هاپو صد در صد دیگه رفته!!!!!!! منم که عاشق همیشه بازنده ام بردمت کوچه تا به خودم درس خوبی داده باشم. جدی می گم رادانم مامان صد در صد عاشقته... ...
31 شهريور 1392

آروم جونم

وقتی کنارمی جونم آرومه ، حالم خوبه، دلم شاده اصلا رو به راهم وقتی می خندی وقتی ذوق می کنی وقتی برای به دست آوردن یه وسیله ممنوع همه جور فیلمی بازی می کنی حالم خوبه... وقتی با ماشین پلیست کف خونه قام قام می کنی شادترینم وقتی با آبمیوه گیر دستی وسط خونه وووووو می کنی شادترینم وقتی می یای می چسبی به پام و می گی بغل مامان...بغل کن...بغل کن... شادترینم وقتی بهت شکلات می دم می گی چای هم بده شادترینم اصلا من اون موقعی می رم تو اوج شادی که عصرا می یای می گی مامان چای بده من عاشق خوردن عصرونه با توام... تو بهترین همراه برای خوردن چای و شیرینی عصر هستی روزایی که خونه ام مثلا می رم بخوابم می یایی بالای سرمو می گی ما...
23 شهريور 1392

دید بازی...

یه بار رفتیم فروشگاه...تو یه خوراکی برداشتی ، اومدیم نزدیک صندوق، هر چی گفتم بده خانم حساب کنه پولوش بدیم اصلا ندادی که ندادی... خلاصه گرفتاری اون روز تموم شد و من تصمیم گرفتم این کارو تو بازی بهت یاد بدم...الان یکی از بازی هامون دید بازیه.... تو مثلا می یایی تو فروشگاه من، خرید می کنی بعد من صندوقدار می شم و با پولات و وسیله هات می میای پیش من..من برات حساب می کنم و مثلا دونه دونه بارکداشون رو دید می کنم تو پولشونو می دی و بعدشم می ری از فروشگاه بیرون... ماشالله دست به خریدتم خیلی خوبه چون این بازی رو در یک ساعت بیشتر از ٤٠ بار انجام می دیم... کلا خرید دوست داری ... حالا می ریم فروشگاه خودت خوراکی یا وسیله ای رو که خواستی برمی داری می ...
20 شهريور 1392

مامان ببخشید...حالا بخند

من یه مامان معمولی ام...خیلی معمولی...از اون مامانا که هیچ وقت کم نمی یارن نیستم. بعضی وقتا احساس می کنم جا موندم...  اون موقع که تو دقیقا از نوک پا تا موهای سرتو توی پارک گلی می کنی و پاتو محکم تو گودال آب گلی می کوبی تا آب همه جا بپاشه بعدشم به هیچ ترفندی از اون جا بیرون نمی یای درسته که صورتم عادیه اما از درون دارم منفجر می شم...خودتم متوجه می شی بعد می یای می گی مامان ببخشید حالا بخند بعد خودت می خندی تا منم خنده ام بگیره... یاد گرفتم در برابر جیغ زدنا و داد زدنا بی تفاوت باشم اما بعضی وقتا فکر می کنم الان مغزم می پاشه به دیوار .... خیلی سعی می کنم موردی پیش نباد ولی مگه می شه هر چی تو خواستی رو انجام بدیم ؟ دستای کوچول...
20 شهريور 1392

شعر خوندن به روش رادمهر

تازگیا هر آهنگی رو که می شنوی بعدش با خودت زمزمه اش می کنی...می شه پرنده باشی رو تو ماشین شنیدی و بعدش شروع کردی به خوندن: می شه پرنده باشی...می گم بهت رادمهر می شه پرنده باشی فوری می گی نباشی...وقتی حواست به ما نیست خوب می خونیش ولی وقتی بهت می گم می گی پرنده نباشی برای همین بابا جون مخصوصا جلوی تو شروع می کنه به خوندن این شعر که تو آخرش بگی پرنده نباشی...خیلی بامزه می گی آدم خستگیش در می ره البته بگدریم که شما روی خستگی رو کم کردی جهت حال و احوال خودم گفتم.... هروقت رانندگی می کنی شعر معروف آقای راننده کلاه قرمزی رو برات می خونم حالا یاد گرفتی با خودت می گی برم تلویزیون بشم همکار مجری...آخر خنده است کارات رادان شعر یه روز یه آقا خ...
16 شهريور 1392

رادمهر در محل کار مامان

برای اولین بار بعد از 2 سال و چهار ماه به اصرار رفقا بالاخره آوردمت محل کارم از اونجا کا اعتباری به صبحونه های اداره نیست تو خونه بهت تخم مرغ دادم که خیالم راحت باشه بعدشم لباس بیرون پوشیدی خوابالو با ما اومدی از خونه بیرون.... امروز اینجا پیش مامان و دوستا و همکاراش بهت خوش گدشت... تازه تو همه رو شاد کرده بودی.... اصلا مگه می شه یه پسر کوچولوی 2 سال و چهارماهه جایی بره و اون جا پر از شادی نشه؟ کلی با کامپیوتر مامان انگری بردز بازی کردی...خوراکی های خوشمزه خوردی... جایزه گرفتی و با هم کارتون تماشا کردیم. برای اولین هدفون گداشتی رو گوشت و کارتون میکی موس رو دیدی و وسطاشم بغل من لالا کردی... خواب که بودی همکارم گفت بدارش رو مب...
13 شهريور 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد