نازنین تر از هر نازنینی...
فکر می کردم فقط منم که دوست دارم همه اش تو بغلم باشی، همه اش دستت تو دستم باشه، یه جوری خلاصه تن نازنینت رو نوازش کنم اما تو از من خیلی جلوتری... موقع خواب حتما باید دست بندازی گردنم ، اگه رو پام باشی باید دستامو بگیری من از شل شدن دستات می فهمم که خوابت برده... بعضی وقتا یهو خودتو می ندازی بغلم و لپتو می مالی به لپم ، می یای صورتتو می چسبونی رو صورتم... دقیقا همین موقع هاست که می خوام زمان متوقف شه، و اون دستای کوچولو تو دست من بمونه، اون صورت لطیف تر از گل رو صورتم بمونه، اون وجود نازنین محکم بهم بچسبه... اینا برای این گفتم که وقتی بزرگ شدی، مرد شدی و دست مامان دیگه کنار دست مردونه ات انقدر بزرگ نبود که هر دو تا دستت رو قایم کنی توش،...
نویسنده :
مامان رادمهر
8:31